کوچه باغ

روزانه هایم را می نگارم تا به یادم بماند. مجبور به خواندنش نیستید.

کوچه باغ

روزانه هایم را می نگارم تا به یادم بماند. مجبور به خواندنش نیستید.

ترس از پیری

راضی نیستم.

*

محدث تماس گرفت و از همایش گفت و دعوت به همکاری. نمی دانم اگر اکنون که توانی هست تمام درخواست ها را رد کنم، تا چند سال دیگر یادی از من می کنند. می ترسم به زودی پیری و فرتوتی از راه برسد و در پی اش انزوا و تنهایی و ... . برای فردا ظهر با محدث قرار گذاشتم.

*

کار مهین تمام نشد، امشب هر طور هست باید ... .

*

باید برای حمید هم بنویسم.

*

تماس با: «کمیل، حسین(م)، فرهنگ (درویش) و ...» فردا.

 

*

فردا باید بهتر باشد.

بهترم

کوچولو یک ساعت را به انرژی تفریحی تبدیل کرد!

*

تماس با شاکر برقرار شد: نامه، پیشنهاد کار، کمیل، خبر حسام – احمد، گرمارود و ... .

*

امروز بهتر است و هنوز وقت هست!

شاید فردا

همین موجود دوست داشتنی وقتم را گرفت. کسی را که نباید، رنجاندم! بدخلقی از خستگی و کسر خواب است.

 *

تماس با سروش برای استعلام طراحی. نتیجه فردا ... .

*

فرهنگ (درویش) پی جویم بوده. حالا که تشنه شده تماس می گیرم.

*

تماس با شاکر فردا (گرما - نامه معرفی و ...).

*

شق القمر: خرید منزل!

*

کار کمی جلو رفت. حال نوشتن نامه را ندارم. کمی استراحت ... و شاید فردا.

*

فردا باید بهتر باشد.

زنده ام ...

زنده ام به امید تلاشی دیگر. باید به این آشفتگی غلبه کنم. فرصت خوبی است. چراغ سبزی از سیما. این بندها را باید از دست و پایم باز کنم.

*

کی با شاکر تماس می گیرم؟ خدا می داند!

*

صبح حسین(آ) تماس گرفت و از نشریه گفت و پاسخ مثبت دادم. از بد قلقی مسلم گفت و چیزی نگفتم و به پرسش های فنی روزنامه نگاری اش پاسخ گفتم (شاگرد تلفنی!).

*

جواب تلفن حسین(م) را ندادم. دو بار با تلفن محل کار و یک بار با تلفن همراه تماس گرفت. وجدانم درد می کند، ولی کم.

*

اصلاح کار مهین مانده، نامه اش را هم ننوشتم. امروز تمامش می کنم.

*

محرم دارد خودش را نشان می دهد. ولی رادیو سراسری هنوز دیلینگ لینگ دارد. از امشب باید بروم مسجد. هر چه داریم از محرم است، مراد می گفت!

*

فردا باید بهتر از این باشد.